همه میگویند برای رسیدن به" آینده"ای مطلوب باید" گذشته"را رها کرد و در" حال"زیست.
اما اگر خیال در" گذشته" مانده و قصد" حال"آمدن را ندارد چه باید کرد؟
عزم خود را جزم کرده و چارهای جز جستجوی خیال نمییابی.
گرمای داغ ظهر دم کرده تابستان که به صورتت میخورد جرقهای در دور دستهای ذهنت زده میشود. چه آشناست این حرارت و چه لذت پنهانی با خود دارد که به جای شکوه از گرما چشمانت را میبندی و در یک آن، تنها سفر عمرهای را که در ماه رمضان چند سال پیش در فصل تابستان به جای آوردی به خاطرت میآید.
در مدینه شوق دیدار مسجدی را داری که از وسعت و زیبایی و نظم آن فراوان شنیدهای.
اما این هنر دست معماران و مهندسان خبره است و بسیار قابل تقدیر و تحسین است و کم نیستند در دنیا بناهایی که مهندسیهای پیشرفته و عالی دارند. اما مبادا روح تو در همین ظاهر زیبا بماند و غافل شوی از آنچه که میبایست بدان دست یابی. مبادا رهاورد سفرت تنها وصف این زیباییها و مهندسی عظیم باشد.
آنچه که قلب تو را در این مکان تسخیر میکند نه معماری مسجد و مهندسی چترهای صحن آن، بلکه تجسم ورود پیامبر عظیم الشان اسلام به این شهر به همراه نوای خوش "طلع البدر علینا"ست. و ساختن مسجد و منزل ایشان با دستان مبارک خود و به همراه وفادارترین صحابهاش.
به جای آوردن نماز در مکانی که سجدهگاه برگزیدهترین و والاترین انسانها بوده.
در سرتاسر این سفر قدم نهادهای بر جای قدوم پاکش و با خودت عهد میبندی گام به گام زندگیات مطابق سنت صاحب این قدمها باشد.
" احد کوهی است که دوستش داریم و دوستمان دارد"سخنی است که از زبان پاک پیامبرت نقل شده است.
ولی این حب را درک نمیکنی تا اینکه با روحت در آنجا حضور یابی. بر فراز آن قرار گرفته و نا خودآگاه اشک است که سهم چشمانت شده چرا که رخدادهای غم انگیز احد در مقابل دیدگانت نمایان میشود و غمی مضاعف در دلت جای میگیرد از اندوه بی پایانی که از شهادت حمزه سید الشهداء و یاران بر دل پاک حضرت رسول( صل الله علیه و سلم) نشست.
وقت رفتن فرا رسیده. باید شهر پیامبر را ترک کرده محرم شوی و لبیک گویان بروی به سوی مکه." ببکه مبارکا"سرزمینی که در آن زیاد گریه میشود! به سوی بیت عتیق. آن قدیمیترین خانه که پدرت آدم ساخت و ابراهیم خلیل بازسازی کرد و خاتم انبیاء از شرک و بت پرستی پاکش گردانید.
میروی بی رنج و زحمت. در خنکای اتوبوسهای قرن 21. با غذا و نوشیدنی فراوان. در آرامش و امنیت کامل. بی ترس از تعقیب دشمن خونخوار. و راهی را میبینی که پیامبرت با یگانه یار غارش ابوبکر صدیق از زادگاه خود به سوی بهترین مردمان زمین هجرت کردهاند.
شرمسار میشوی از اینکه آیین ناب محمدی با چه فداکاریها و جانفشانیهایی حفظ شده و الله متعال بر تو منت نهاده و" مسلمان"زاده شدی. تو وارث و فرزند این آیینی. وارث برحق باش نه فرزند خائن و ناخلف.
چشمانت آیا توان رو یاروی با چشمان پاک پیامبر در صحرای محشر را دارد؟
حالت چگونه است وقتی این سخنش را که در اوخر عمر فرمود میشنوی که" دلتنگ برادرانم هستم".
گفتند: یارسول الله مگر ما بردران شما نیستیم؟
فرمود:" شما یارانم هستید. برادران من آنانیاند که نادیده به من ایمان میآورند. "
دلت تسکین مییابد که "فخر کائنات"دلتنگ توست! و امیدت افزون میشود به شفاعتش در "یوم لا ینفع مال و لا بنون"
اتوبوس در خیابان نزدیک مسجدالحرام توقف میکند. از اینجا تا خود کعبه شریف چندان راهی نیست اما دل چنان در تب و تاب است که هر چه گامهایت را سریعتر بر میداری فکر میکنی هنوز راهی را نرفتهای.
وارد مسجدالحرام میشوی و با شیبی ملایم به سمت پایین به راهت ادامه میدهی و به قول دکتر شریعتی"در فرود، فراز را مییابی"
چرا که هیبت خانه کعبه به ناگاه در مقابل دیدگانت نمایان گشته و این سعادت بزرگ تو را به سجده شکر وا میدارد.
از اینجا به بعد دیگر با پاهای خودت نمیروی بلکه سیل خروشان طواف تورا میبرد و میگرداند آن هم در اوج هماهنگی نه تنها با حاجیان. بلکه حتی درجهت چرخش الکترونها به دور هسته اتم و گردش سیارات منظومه شمسی به دور خورشید و جهت طواف ملائک در آسمان هفتم به دور بیت المعمور درست در بالای بیت شریف.
صفا و مروه از شعائر الله و قدمگاه هاجر آن بانویی است که سعیاش در یافتن آب برای اسماعیل خردسال و جوشان شدن چاه زمزم، تو را به سعی بین صفا و مروه وامی دارد. این بار دیگر گردش نیست." رفت"و "آمد"است. باز هم هفت مرتبه. در وقت نوشیدن آب زمزم، عمربن خطاب را به یاد میآوری که این آب را به نیت سیراب بودن در روز سخت و طاقت فرسای قیامت که گرما و تشنگی بیداد میکند مینوشید.
بالاخره سعی را تمام و پس از آن حلق یا تقصیر کرده و عمرهات به پایان میرسد و امیدواری تقصیراتت نادیده گرفته شود.
از پلههای سنگی جبل النور بالا میروی تا به خلوتگاه عبادت محمد امین برسی. وارد غاری تنگ و کوچک میشوی که به زحمت میتوان در آن نماز گزارد. اینجا محل نزول فرشته وحی است و "تو" اکنون در اینجایی! در جایگاه نزول اولین آیات قرآن بر قلب مبارک محمد مصطفی.
حج عمره است اما به زیارتهای دورهای میروی و دلت لبریز میشود از شوق وقوف در منی، عرفات و مزدلفه.
هنگامه بازگشت است. طواف وداع میکنی و دعا میکنی آخرین باری نباشد که به این سرزمین مبارک مشرف میشوی.
سفر تمام است و مدتی بعد در میان شادی استقبال کنندگان هستی. و تو در عین سرور، غمی در دل داری که جز خود و خدایت کسی را از آن خبر نیست.
روزها و ماهها و سالها میگذرد تو همچنان در گلو بغض و برچشم اشک و بر لب دعای"اللهم ارزقنی حج بیتک الحرام" و در دل امید داری که صاحب خانه کرم نماید و تو را به نزد "خیالت" ببرد چرا که
"خیال تو رفته و خیال آمدنش نیست
خوشا به حال خیالت که جز این هوایی به سرش نیست".
نظرات